پارت ۹۴
چند دقیقه بعد، جونگکوک مثل یه بچه از بغل تهیونگ جدا شد. دوتایی رفتن داخل.
جونگکوک هیچی نخورد. نیم ساعت گذشت، دوباره سوار ماشین شدن و برگشتن خونه.
جونگسو تو آشپزخونه مشغول سوپ درست کردن بود. ات نشسته بود پشت میز و خیلی جدی واسه جونگسو هویج خورد میکرد.
یههو ات سرشو بلند کرد و رو به دوتاشون گفت:
– «خب… کجا بودین؟»
تهیونگ سعی کرد عادی جواب بده:
– «جونگکوک کار داشت.»
ات با یه لبخند نصفه، جدی نگاهش کرد:
– «کار جنابالی لم دادن تو باره؟»
جونگکوک اخماش رفت تو هم، ولی سرد گفت:
– «از کجا فهمیدی؟»
جونگسو قاشقو گذاشت زمین و حرصی گفت:
– «بو سگ مرده میدید دوتاتون!»
تهیونگ تا اینو شنید، دستپاچه شد و سریع رفت سمت اتاق مهمون که دوش بگیره.
جونگکوک اما همونجا موند، رو کرد به ات:
– «حالت بهتره؟»
ات بدون اینکه نگاش کنه گفت:
– «آره.»
جونگکوک دیگه چیزی نگفت و رفت طبقه بالا تا دوش بگیره.
چند دقیقه بعد، تهیونگ از اتاق مهمون اومد پایین؛ مرتب، موهاشو خشک کرده بود، لباس تمیز تنش بود.
ولی چند دقیقه بعدتر، جونگکوک از پلهها اومد پایین… با یه شلوارک و تیشرت مشکی، موهاش هنوز خیس، قطرههاش میچکید.
ات همونطور که هویج میبرید، اخماش رفت بالا:
– «هزار بار گفتم وقتی از حموم میای، موهاتو خشک کن!»
جونگکوک با خونسردی جواب داد:
– «نمیخوام.»
ات نگاهشو تیز کرد:
– «وقتی مریض شدی از خونه انداختمت بیرون، اونوقت میفهمی!»
جونگکوک نفسشو داد بیرون:
– «گیر نده.»
بعدم اومد نشست پشت میز، منتظر غذا.
جونگکوک هیچی نخورد. نیم ساعت گذشت، دوباره سوار ماشین شدن و برگشتن خونه.
جونگسو تو آشپزخونه مشغول سوپ درست کردن بود. ات نشسته بود پشت میز و خیلی جدی واسه جونگسو هویج خورد میکرد.
یههو ات سرشو بلند کرد و رو به دوتاشون گفت:
– «خب… کجا بودین؟»
تهیونگ سعی کرد عادی جواب بده:
– «جونگکوک کار داشت.»
ات با یه لبخند نصفه، جدی نگاهش کرد:
– «کار جنابالی لم دادن تو باره؟»
جونگکوک اخماش رفت تو هم، ولی سرد گفت:
– «از کجا فهمیدی؟»
جونگسو قاشقو گذاشت زمین و حرصی گفت:
– «بو سگ مرده میدید دوتاتون!»
تهیونگ تا اینو شنید، دستپاچه شد و سریع رفت سمت اتاق مهمون که دوش بگیره.
جونگکوک اما همونجا موند، رو کرد به ات:
– «حالت بهتره؟»
ات بدون اینکه نگاش کنه گفت:
– «آره.»
جونگکوک دیگه چیزی نگفت و رفت طبقه بالا تا دوش بگیره.
چند دقیقه بعد، تهیونگ از اتاق مهمون اومد پایین؛ مرتب، موهاشو خشک کرده بود، لباس تمیز تنش بود.
ولی چند دقیقه بعدتر، جونگکوک از پلهها اومد پایین… با یه شلوارک و تیشرت مشکی، موهاش هنوز خیس، قطرههاش میچکید.
ات همونطور که هویج میبرید، اخماش رفت بالا:
– «هزار بار گفتم وقتی از حموم میای، موهاتو خشک کن!»
جونگکوک با خونسردی جواب داد:
– «نمیخوام.»
ات نگاهشو تیز کرد:
– «وقتی مریض شدی از خونه انداختمت بیرون، اونوقت میفهمی!»
جونگکوک نفسشو داد بیرون:
– «گیر نده.»
بعدم اومد نشست پشت میز، منتظر غذا.
- ۴.۲k
- ۲۸ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط